پرژین

ساخت وبلاگ
با تعجب به مورچه گفتم:- مورچه این مرغ شد صد و هشتاد و پنج تومن!مورچه خیلی خونسرد جواب داد:- خیلی وقته اینطوریه!سارا زنگ زد و گفت:- شنیدی که مردم لوازم برقی هاشون رو می ذارن تو دیوار برای معاوضه با غذا؟- آره.یه چشم تو خونه چرخوندم.چیزی برای فروش ندارم.همه وسایلم رو لازم دارم.تازه اتو هم سوخته و جارو برقی تعمیر می خواد.- یه اتوی مو داری که زیاد استفاده نمی کنی!- اوه آره.واقعا چطور به ذهن خودم نرسیده بود.◇ هیچکدام از ما قدرت خرید قبل را نداریم و من هم مثل همه هستم و در حال تجربه مدلی از بی پولی هستم که در مقایسه با شرایطی که بقیه مردم در آن به سر می برند،گله از شرایطی که دادم بیشتر لوس بازی به نظر می رسد.اما،واقعا اتویی که خیلی لازم دارم،سوخته است.جارو برقی تعمیر می خواهد.پول روکش دو تا دندان که یازده میلیون می شود را باید بپردازم.تازه دلم می خواهد یک قهوه ساز بخرم که از بانه قیمت گرفته ام می شود دوازده میلیون با دلار ماه پیش.خوب، با این اوضاع آیا نباید به فکر فروش وسایل غیرضروری خانه ام افتاده باشم؟البته ایده این کار را از آن آگهی های باورنکردنی گرفتم و با دقت خانه را دید زدم و البته به هیچ نتیجه ای نرسیدم که سارا با پیشنهاد فروختن اتوی مویم رسید.گفتم که این ورژن از بی پولی واقعا جدید و حتی نوبر است.◇ خبر خوب اینکه تا سه روز دیگر یک وام بیست و پنج تومنی می گیرم و مشکلاتم مالیم تا حدی حل می شود.یعنی امیدوارم بشود پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 95 تاريخ : چهارشنبه 30 آذر 1401 ساعت: 20:26

سارا ز‌نگ‌زده بود که بگوید سایت رویال مایند یک فایل ویژه و بسیار کاربردی روانشناسی را بارگذاری کرده است که به نظر او بسیار به درد من می خورد و بهتر است بروم و آن را گوش بدهم.در آخر حرف هایش هم اضافه کرد:- مجانی هم هست البته!- واااااا!- والا.تو complex پول خرج نکردن واسه رشد شخصیت رو داری و من مجبورم فقط مجانی ها رو بهت معرفی کنم.وگرنه چند وقت پیش خودم کلی پول دادم تا این فایل برام باز شد و همون موقع هم می دونستم واسه تو هم خوبه.اما،چون می دونستم این complexرو داری بهت نگفتم.چون فایده نداشت!رفتم و فایل مجانی را گوش دادم و باید به سه سوال جواب می دادم:1- شما دوست دارید در زندگی چه چیزهایی را تجربه کنید؟* جواب نباید مثلا پولدار شدن باشد.چون خیلی ها پول دارند اما تجربه های مورد علاقه شان را تجربه نکرده اند.2- برای تجربه کردن آنچه دوست دارید در چه زمینه هایی باید رشد کنید؟3- این تجربه ها شما را با چه نوع از موجودات( بیشتر انسان ها مد نظر است) آشنا خواهد کرد و چه کمکی به خودتان، سایر انسان ها و سیاره زمین خواهد کرد؟◇سوالات سختی است.کلی فکر کردن می خواهد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 30 آذر 1401 ساعت: 20:26

وراج به دخترش پیشنهاد داده بود که با انتخاب خودش نماز خواندن را انتخاب کند و از این به بعد نماز بخواند.دخترش هم در پاسخ پیشنهاد پدر فاش ساخته بود او از خدا انتظار داشته است که در جریان فجایع این روزها بیاید پایین و کاری بکند.اما، متاسفانه انتظارش برآورده نشده است.پس او هم‌نماز نمی خواند.پدر قانع شده بود و کاملا با دخترش موافق بود که خدا باید کاری می کرد و اگر الان نمی خواهد کاری کند پس کی می خواهد کاری کند و در صورت کاری نکر ن به چه دردی می خورد؟◇ دقیقا بعد از این مکالمه وراج رفت تا نماز ظهرش را بخواند! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 94 تاريخ : شنبه 26 آذر 1401 ساعت: 23:03

حدود ده سال پیش سارا از بانه یک پلیور خیلی گرم برای من کادو آورد که از بس گرم است استفاده چندانی برای من ندارد مگر وقت هایی که هوا خیلی خیلی سرد باشد که این اتفاق به هر حال سالی چند بار می افتد و من در این چند بار سراغ این پلیور خیلی گرم می روم و هر بار برای پوشیدنش دچار چالش یقه می شوم.چالش مزخرفی است و واقعا حالم را می گیرد.چون یقه این پلیور درجه یک، مدلی است که معلوم نیست کدام سمتی باید بپوشی تا درست پوشیده باشی! و اتفاقی که هر بار می افتد است این است که من پلیور را اشتباه می پوشم و احساس کلافه کننده خفگی به من دست می دهد و ناخودآگاه یادم می افتد که این پلیور مرموز را سارا برایم خریده است و چون در آن موقعیت حالت فیریکی ام خفگی و حالت روحی- روانی ام خلسه و ماورایی است و کنترل کل سیستم روحی و جسمی ام دست تاخوادآگاه است شروع می کنم به فحش دادن به سارا.فحش هایی با ابن مضمامین:- سگ تو روحت سارا ولسه کادوت!- خدا بکشدت سارا واسه خریدت!- میمردی یه نگاه به یقه ش بندازی!فحش امشب دومی بود.اما،بلافاصله زبانم را گاز گرفتم.از بس مرگ به همه ما نزدیک است این روزها!◇ یک بار پلیور را به سارا نشان دادم.یادش نمی آمد که او پلیور را برای من خریده باشد.(گردن نمی گرفت)◇ چرا پلیور را دور نمی اندازم؟چون خیلی گرم است و کاملا نو مانده است.اما،آیا ارزش خط انداختن روی اعصابم را دارد یا نه جای بحث دارد.◇ به سارا در خصوص فحش ها حرفی نزده ام.چون امکان دارد کاری که تا حالا از پلیور اهدای اش برنیامده است،از خودش بربیاید. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 91 تاريخ : شنبه 26 آذر 1401 ساعت: 23:03

سنسوریا اولین چیزی بود که به محض ورود به خانه چشم سارا را گرفت.گفت:- آخی چقدر ناز شده!- آره!- خوب پس بالاخره عقلت کار کرد و این بدبخت رو گذاشتی جلوی آفتاب!- آره!- هزار بار بهت گفتم همه گل ها به نور و آب احتیاج دارن.- ولی وقتی برام آوردنش گفتند نور لازم نداره و فقط ده روز یک بار یک نصفه لیوان آب میخواد.ولی حالا می بینیم که که هم نور می خواد و هم روزی یک لیوان آب میخوره!- خوب بذار بخوره بدبخت!- حرفی ندارم که.منظورم کلاهی بود که سرم گذاشتن.من اگر می دونستم شرایط نگهداری از این گل اینجوریه ممکن بود قبولش نکنم!- درک می کنم که به سرپرستی گرفتن یک گل چقدر می تونه سخت باشه!- مسخره بازی درنیار!- مسخره بازی چیه؟داشتی گل بدبخت رو می خشکوندی! من به دادش رسیدم.- گفتم که خودشون گفتن نور لازم نداره و آب هم که اونجوری.- خوب بگن!تو باید عقل خودت رو بدی دست مردم؟- من اصلا عقل ندادم تا دست کسی بدم!- می دونم!- سارا می دونی اولین خاطره من از گلدون به چی برمیگرده؟- من فقط می دونم که تو عقل نداری!- بی عقل بودن به معنی بی خاطره بودن نیست!- ok- یادته خاله هات تازه از زندان آزاد شده بودن و خونه پدربزرگت جشن بود و خودمون تو حیاط بازی می کردیم؟- آره.تا حدی!- من یادمه که یهو یه خبر تو خونه پیچید که عزیزه داره میاد اینجا.ناگهان سکوت شد و هیچ کسی تو حیاط نموند و همه رفتن تو اتاق ها و منتظر اومدن عزیزه شدن که مثل اینکه دوست خاله هات بود و فک کنم آدم مهمی هم بود.- اینا رو یادم نمیاد.ولی می دونم عزیزه هم بندی خاله هام بود و خیلی اسمش رو می آوردن.خوب بعدش؟- بعدش اینکه عزیزه با یک گلدون گل رز قرمز رسید و در جا این سوال در ذهن من نقش بست که واااااا مگه گلدون رو هم‌ میشه واسه کادو برد؟- خوب اینکه باید باعث میشد ط پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 97 تاريخ : شنبه 26 آذر 1401 ساعت: 23:03

وراج به دخترش پیشنهاد داده بود که با انتخاب خودش نماز خواندن را انتخاب کند و از این به بعد نماز بخواند.دخترش هم در پاسخ پیشنهاد پدر فاش ساخته بود او از خدا انتظار داشته است که در جریان فجایع این روزها بیاید پایین و کاری بکند.اما، متاسفانه انتظارش برآورده نشده است.پس او هم‌نماز نمی خواند.پدر قانع شده بود و کاملا با دخترش موافق بود که خدا باید کاری می کرد و اگر الان نمی خواهد کاری کند پس کی می خواهد کاری کند و در صورت کاری نکر ن به چه دردی می خورد؟◇ دقیقا بعد از این مکالمه وراج رفت تا نماز ظهرش را بخواند! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 23 آذر 1401 ساعت: 18:51

التماس قستمی از مبارزه نیست و کسی که این را نمی داند مبارز نیست. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 22 آذر 1401 ساعت: 17:50

جسته و گریخته چند قسمت از بررسی تاریخ جنبش زنان در بریتانیا رو که بی بی سی پخش می کرد، دنبال می کردم و خیلی مطلب جدید یاد گرفتم از جمله اینکه در زمان نخست وزیری مارگارت تاچر هیچ اتفاق خوبی برای جنبش زنان نیفتاد و مارگارت عین این رییس اژدهای من از زن های دیگه خوشش نمی اومده و اونا رو به نوعی رقیب خودش می دونسته.حالا این خیلی مهم نبود.فقط چون من رو متعجب کرده بود، در موردش نوشتم..مهم تربن بخش جنبش شکست های پیاپی زنان به مدت تقریبا صدسال بوده.اما، وقتی موفقیت به دست میاد و زنان از اولین پله بالا می رن،دیگه بعدش فقط موفقیت بوده که پشت سر هم نصیبشون میشده.به نظرم خیلی مهمه که فعلا چشم ها رو فقط به پله اول بدوزیم.چون طبق تجربه بالا رفتن از پله های بعدی دیگه خیلی سخت نیست. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 22 آذر 1401 ساعت: 17:50

چون محیط کار من در مرکز شهر است و من در طبقه دوم ساختمان هستم،از بس در جریان جزییات ماجراهای روزانه هستم می توانم خودم را به عنوان یک شاهد عینی اتفاقات روزانه این شهر به سازمان ملل معرفی کنم.سارا گفت:- حالا لازم نیست خودت رو به سازمان ملل معرفی کنی.تعریف کن ببینم امروز چی شد؟تعریف کردم و بعد از تمام شدن حرف هایم،سارا خیلی شاکی پرسید:- چرا فیلم نگرفتی؟- بخاطر اون تک تیراندازه! امروز کلا به سمت من نشانه گرفته بود!- تک تیرانداز؟- آره یک تک تیرانداز رو به روی اداره ما گذاشتن و بیچاره بیست و چهار ساعته تفتگ به دست یا میاد و میره یا تکیه میده به تفنگش و میشینه و یا به سمت من نشانه میره!- واااااااااا!- اره.امروز همش رو موود سوم بود و دیگه من جرات نکردم فیلم بگیرم!- نمی ترسی؟- چرا بترسم؟-چه می دونم.تیره دیگه.اگه یهو به صورت خطا بیاد سمتت، چکار می کنی؟- هیچی.آدم مرده چه کاری می تونه بکنه؟- وااااااا خوب میزت رو کمی جابجا کن!- اتفاقا همه همکاررها این نظر رو دارن.اما حوصله ندارم.- مساله مرگ و زندگیه هاااا. ممکنه بمیری!- خودت بمیری!- منم میمیرم.اما صد سال دیگه.ولی تو با این اوضاعی که داری احتمال یهو مردنت خیلی بالاست دوست عزیز!- بعله درسته همینطوره!!! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 17:57

نیلوفر دوست من سیزده ساله بوده است که یک روز وقت صرف نهار ناگهان خمپاره به خانه شان می خورد و پدرش به شدت مجروح می شود و در بیمارستان جلوی چشمهای نیلوفر و عمویش زندگی را بدرود می گوید.نیلوفر الان پنجاه و شش ساله است و خودش می گوید انگار همین دیروز عصر بوده است که این اتفاق افتاده است و شبش او همراه عمویش و چند نفر دیگر با کمک نور فانوس پدرش را جایی همان نزدیکی خاک کرده اند.نیلوفر همچنان داغدار هستتد و این تروما تمام زندگیشان را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.روزهای آنقدر سختی را گذرانده است که هر چه من از اتفاقات وحشتناک این روزها برایش می گویم،او بدترش را به یاد دارد.نیلوفر فرمان بنی صدر نادرست را به خاطر دارد که به سربازان گفته بود از کردستان فقط خاکش را می خواهد و همین فرمان آنچنان حمام خونی در سنندج راه انداخته بود که مردم فرصت جمع کردن جنازه ها را پیدا نمی کرده اند.بنابراین ساعاتی از روز آتش بس اعلام می شده است تا مردم بتوانند جنازه عزیزانشان را بردارند.بعد وقتی آدم ها می رفته اند تا جنازه ها را برداند،تک تیراندازها آن ها را هم می زده اند و جنازه ای تازه می افتاده است روی جنازه قبلی.دروغ.از همان اول دروغ می گفته اند.خودشان می گفته اند آتش بس است و آن وقت در زمان آتش بس هم آتش می گشوده اند و ملتی را به خاک سیاه می نشانده اند.این سیاهی که در هشدارها نام می برند کاملا واقعی است و دارد خانه به خانه حرکت می کند.این سیاهی که هر بار اسمش را می شنوم تنم می لرزد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 17:57

خبر ده به درویش سلطان پرست

که سلطان ز درویش مسکین تر است

سعدی

◇ سلام خانم شیرین و ممنون از لطف شما.اما هر کاری کردم نتونستم ایمیل بفرستم.اگر ادرس وبلاگ یا اینستاگرام بفرستید،خیلی بهتره.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 17 آذر 1401 ساعت: 5:08

یک سگ بزرگ کهربایی کنار ماشین من دراز کشیده بود.خیلی مودب سلام کردم و معذرت خواستم که باید کمی کنار برود چون مجبور هستم از پارک بیایم بیرون.نگاهم کرد و کنار رفت.لبخند زدم و گفتم:- می دونی چیه؟ کاش می تونستیم با هم حرف بزنیم!یک جوری خودش را لوس کرد که دلم آب شد.◇ می خواهند از نگهداری پیروز طفل یوزپلنگ معصوم، به دلیل زیاد گوشت خوردن،دست بکشند.بعد یک چوپان پیدا کرده اند که یک تنه دو تا بچه یوز را پرورانده است.من اگر کاره ای بوده پیروز را هم تحویل آن چوپان شریف می دادم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 11:56

واقعا خبر خیلی خوب امروز،خبری بود که آرش صادقی از زندان بیرون فرستاد.این خبر که داروهایش دریافت شده و در حال درمان است.برای من دیدن پدر آرش که با نایلونی پر از دارو جلوی زندان بود آنقدر دردناک بود که نمی توانستم در موردش بنویسم.فکر می کنم همه کسانی که شرایط مشابه را تجربه کرده اند می دانند پدر و خانواده آرش چه زجری کشیده اند.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 11:56

یک پروژه اداری مسخره را به من سپرده اند که انجام دهم و من هم که حوصله ندارم و زنگ زدم به سارا و از او خواستم بیاید اینجا و آن را برایم انجام دهد.سارا حرفی نداشت و فقط خواست سرفصل های پژوهش را برایش بفرستم.گفتم:- سرفصل ها رو می خوای چکار؟- خوب می خوام کمی در موردشون فکر کنم.- فکر کردن می خواد چکار؟- چطور نمی خواد؟.باید فکر کنم ببینم‌چطور شروع کنم چطور تموم کنم!- حالا اینقدر هم جدی نیست.بیا اینجا با هم یه چیزی می نویسم.خودم هم کمک می کنم.سارا کمی عصبانی شد و گفت:- باشه.ولی حالا چی میشه اگر این سرفصل ها رو بفرستی تا من کمی روشون فکر کنم؟- گفتم که فکر کردن نمی خواد!ایتجای مکالمه سارا آه عمیقی کشید و گفت:- خوش به حالت!- چرا؟- از بس فکر نکردی،اصلا نمی دونی بعضی کارها فکر کردن می خواد!◇ من بارها اعتراف کرده ام که آدم فکوری نیستم و خیلی دقیق و ریز و با جزئیات در مورد مسائل فکر نمی کنم.اما،این به این معنی نیست که اصلا فکر نمی کنم.فکر می کنم.زیاد فکر نمی کنم.باکلاسش این می شود که overthinkingنیستم.همین!◇ تیتر این پست،شعار من است در زندگی. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 11:56

سارا همین دیشب برگشته است و همین دیشب خواب دیده است یک جارو دستش داده اند تا از جلوی خانه خودشان تا میدان اقبال( میدان اصلی شهر) را جارو کند.بعد سارا شروع کرده است به جارو کردن ولی وسط راه به یک تکه شیربنی ِ چسبیده به کف جاده برخورد می کند و سارا هر چقدر سعی می کند نمی تواند آن را از کف جاده جدا کند.تعبیر خود سارا این بود که در این چند روز از بس سوهان خورده است، سوهان اینگونه خودش را توی خوابش نشان داده است.تعبیر من خیلی متفاوت تر بود.یعنی از بس متفاوت بود جرات نکردم پیش سارا آن را بروز بدهم.آخر چطور می توانستم به سارا بگویم احتمالا قم ، عین آن تکه سوهانی که چسبیده است کف خیابان،چسبیده است به روح و روانش و احتمالا در آینده بارها و بارها به آنجا برخواهد گشت!◇ من به تعبیر خواب اعتقادی ندارم.ولی این یکی خیلی تابلو بود. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 9 آذر 1401 ساعت: 14:15

یکی از اختلافات جدی دوران نوجوانی من با پدرم این بود که من طرفدار تیم ملی فوتبال ایران بودم و پدرم طرفدار تیم ملی فوتبال عربستان.یادم نیست چه سالی بود که ایران و عربستان با هم بازی داشتند.اما،یادم است در خانه ما بر سر این مسئله غوعا شده بود و من می خواستم با دعوا و داد و بیداد هم که شده پدرم را طرفدار تیم ایران کنم.اما،پدرم همچنان بر طرفداری از عربستان اصرار می ورزید و خون من را به جوش می آورد.از طرفی فقط یک تلویزیون داشتیم و مجبور بودیم با هم بازی را ببینیم.یادم است من با کل بازی جیغ می زدم و بالا و پایین می پریدم و پدرم ساکت و آرام یک گوشه نشسته بود و تسبیح به دست برای تیم عربستان دعا می کرد.راستش نتیحه یادم نیست.اما،بعدا فهمیدم که پدر تمام دوستانم مثل پدر من طرفدار تیم عربستان بوده اند و ما جملگی نه می دانستیم چرا و نه می فهمیدیم چگونه؟چرا کسی باید طرفدار تیم کشور دیگری باشد و چگونه ممکن است چنین احساسی به وجود بیاید؟ الان هم می دانم چرا و هم می فهمم چگونه.پیش بینی من : دو بر یک به نفع ایران. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 9 آذر 1401 ساعت: 14:15

به سارا زنگ زدم تا حالش را بپرسم.با حالی بسیار بد گفت: - فقط می خوام برگردم. - باشه حالا گریه نکن! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 7 آذر 1401 ساعت: 14:10

سارا چپ و راست از قم به من زنگ می زند و با نگرانی از اوضاع و احوال شهر خبر می گیرد و من هم که جواب هایم معلوم است:

- نگران نباش خبر خاصی نیست!

- پس چرا به هر کی زنگ می زنم یا زنگ نمی خوره یا اشغال می زنه و یا جواب نمی ده؟

- چون خطوط تلفن و مخابرات مختله دیگه!

- پس چرا واسه تو مختل نیست؟

- اااااا نمی دونم!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 85 تاريخ : شنبه 5 آذر 1401 ساعت: 18:17

دیشب من خواب بودم که سارا از قم به من زنگ زد.جواب دادم البته.اما، سارا فهمید خواب بوده ام.پرسید:

- خواب بودی؟

- آره.

- وااااااا مگه اونجا ساعت چنده؟

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 77 تاريخ : شنبه 5 آذر 1401 ساعت: 18:17

این سارا دوست من زندگی و مسائلش را جدی می گیرد.منظورم این است که نظام ارزشی اش با نظام ارزشی من زمین تا آسمان فرق دارد و ابدا زندگی و اتفاقاتش را کشک و پشم نمی پندارد و کاملا برعکس معتقد است هیچ اتفاقی در زندگی تصادفی نیست و تمام اتفاقات زندگی برای تکمیل کردن طرحی هستند که زندگی برای هر کسی در نظر گرفته است.تا اینجا یعنی من و سارا هیچ نقطه اشتراکی نداریم و در حالیکه من در پایان روز در تاریکی روی صندلی راک مورد علاقه ام تاب می خورم و سعی می کنم هر آنچه در روز قبل پیش آمده است را فراموش کنم،سارا می نشیند برنامه ای که برای روزش در نظر گرفته بود را چک می کند و مواردی را تیک می زند و مواردی را ضربدر و اینا.در آخر شب هم مدیتیشن می کند و با آرامش می خوابد که البته در مورد با آرامش خوابیدن شبیه هم هستیم.فقط متدمان فرق می کند.سارا برای رسیدن به آرامش مدیتیشن می کند و من با یک به درک گفتن هر آنچه بوده و هست را رها می کنم و با آرامش می خوابم.حالا چرا این ها را نوشتم؟چون یک اشتراک بسیار عمیق در مورد دید و نگاه هر دو نفرمان به مقوله درس و مشق پیدا کرده ایم.لازم به ذکر است نگاه من به پدیده درس و مشق و علم و دانش کاملا منطبق با نظام اررشی کلی خودم است و دقیقا مطابق با این نظام ارزشی در طول تمام زندگی هیچوقت هیچ تره ای برای هیچ درس و مشق و نمره و مدرک و معدل و مشروطی خورد نکرده و نخواهم کرد که دوباره تکرار می کنم باید هم اینطور باشد جون منطبق با نگاه کلی من به زندگی است.موضوع سارا است که با داشتن یک نظام ارزشی کاملا متفاوت با من دیدگاهش در این مورد بخصوص کاملا شبیه من است و نمودش را همین اواخر و پس از رد شدنش در مصاحبه دکترا با داشتن رتبه پنج کشوری دیدیم. این بشر کوچکترین تاسفی بابت این ماجر پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 3 آذر 1401 ساعت: 16:10